پنجره رو باز میکنم نسیم خنکی صورتمو نوازش میده
نمیدونم چرا یهو دلم میگیره نگاهی به دور دستها اونجا که کوه های بلند دیده
میشه وباعث پیوند کمرنگم با طبیعته میندازم افسوس با ساختمونهای بلندی
که مثل قارچ هر روز یکی بعد از دیگری سبز میشن کم کم اونهام از دیدم محو
میشن...آخ که چقدر دوست داشتم یه حیاط داشتم .قدم میزدم وموهایم رو به
دست خنکای هوای صبحگاهی میدادم آپارتمان داره خفه ام میکنه..........
نظرات شما عزیزان:
|